من مانده بودم و پنج پسر کوچک

همسر سردار شهید «محمدجعفر سعیدی» در گفت‌وگوی اختصاصی با راه شلمچه گفت: روزهای خیلی سختی بود. من مانده بودم و بچه‌های کم سن و سالی که بهانه پدرشان را می‌گرفتند. آن روزها گذشت و به برکت شهید، فرزندانم امروز روی پای خود ایستاده‌اند و خوشبختانه همگی تحصیلات دانشگاهی دارند.

به گزارش راه شلمچه از بوشهر، سردار شهید «محمدجعفر سعیدی» ازجمله شهدای مفقودالاثر «کربلای 4» است که در جزیره «سهیل» به شهادت رسید و پیکرش بعد از 10 سال در هجدهم بهمن ماه 1375 از روی پلاکی که از او باقی مانده بود، شناسایی شد. 

شهید «محمدجعفر سعیدی» ازجمله فرماندهانی است که کمتر از او گفته‌اند و مردم ایران، او را کم می‌شناسند. به مناسبت انتخاب این شهید بزرگوار به عنوان شهید شاخص سال ۱۴۰۲ استان بوشهر، به گفت‌وگو باخانم «فاطمه خدری» همسر شهید نشستیم و ناگفته‌های این بانوی صبور از روزهای جنگ تحمیلی و انتظار 10 ساله از بازگشت پیکر همسرش را شنیدیم. 

گفت‌وگوی پایگاه خبری راه شلمچه با این بانوی خونگرم بوشهری را در ادامه می‌خوانید: 

خانم خدری در ابتدا خودتان را معرفی بفرمایید و از نحوه آشنایی‌تان با شهید «محمدجعفر سعیدی» برایمان بگویید؟ 

«فاطمه خدری» هستم، سال 1335 در شهرستان «بندرگناوه» استان بوشهر به دنیا آمدم. شهید سعیدی از اقوام دورمان بود و از طریق شوهر خاله‌ام با ایشان آشنا شدم. سال 1357 ازدواج کردیم و ثمره زندگی مشترکمان پنج فرزند پسر است. شهید سعیدی سال 1334 در روستای «احشام قایدها» از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر به دنیا آمده بود که بعد از ازدواجمان ساکن بندر گناوه شد. 

شهید سعیدی چه سالی وارد سپاه شد و هنگام شهادت چه سمتی داشت؟

 ایشان با تشکیل سپاه در سال 1358 به استخدام سپاه درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی، مسئولیت سپاه بندرگناوه را برعهده گرفت و نیروهای بسیجی برای اعزام به جبهه را فرماندهی می‌کرد. هنگام شهادت هم معاون گردان «حضرت ابوالفضل (ع)» و «ناوتیپ 13 امیرالمومنین(ع)» بوشهر بود. شهید سعیدی از شهدای مفقودالاثر عملیات «کربلای 4» است. 

آیا برایتان تعریف کرده‌اند ایشان چگونه به شهادت رسید؟ 

همسرم روز اول علمیات «کربلا 4» در جزیره «سهیل» به شهادت رسید و مفقودالاثر شد. از آنجا که محل شهادتش در خاک عراق بود، به مدت 10 سال هیچ نشانی از پیکر ایشان نداشتیم و هیچ‌وقت ندانستیم که چگونه به شهادت رسیده است. 

خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟ 

بعد از عملیات «کربلای 4» در سال 1365 بود که از طریق بنیاد شهید به ما اطلاع دادند همسرم شهید و مفقودالاثر شده است. آن زمان حدود هزار شهید را آورده بودند که در بین آنها حدود چهار شهید برای استان بوشهر بود.


 آیا شهادت ایشان را باورکردید؟ 

در سال‌های اولی که شهید سعیدی مفقودالاثر بود، پذیرش شهادت ایشان برایمان سخت بود زیرا هیچ نشانی نداشتیم و خودمان را دلداری می‌دادیم که شاید اسیر شده باشد. زمانی که اسرا به کشور بازگشتند و خبری از شهید سعیدی نبود، دیگر کمتر انتظار اسارت ایشان را می‌کشیدیم و بیشتر منتظر بودیم تا خبری از پیدا شدن پیکرش را برایمان بیاورند. پدر و مادر ایشان تا زمانی که در قید حیات بودند، انتظار بازگشت پسرشان را می‌کشیدند.

 

بعد از شهادت همسرتان، زندگی با پنج فرزند کوچک را چه طور گذراندید؟ 

روزهای خیلی سختی بود. من مانده بودم و بچه‌های کم سن و سالی که بهانه پدرشان را می‌گرفتند. آن روزها گذشت و به برکت شهید، فرزندانم امروز روی پای خود ایستاده‌اند و خوشبختانه همگی تحصیلات دانشگاهی دارند. پسر بزرگم فوق‌لیسانس حسابداری، پسر دومم دکتری ، پسر سومم مدرک کارشناسی، فرزند چهارم فوق‌لیسانس دارند. فرزند آخرم هم معلم است. زمانی که همسرم به شهادت رسید، فرزند بزرگم کلاس اول دبستان و فرزند آخرم چهل روزه بود. پسر کوچکم زمانی که پیکر شهید را بعد از 10 سال آوردند، متوجه شد پدرش شهید شده است. 

خانم خدری، پیکر شهید «محمدجعفر سعیدی» بعد از 10 سال تفحص و در هجدهم بهمن 1375 نزد خانوده اش بازگشت. آیا از روی پلاک پیکر ایشان تفحص شد؟ 

بله، ایشان را از روی پلاک شناسایی کردند و فقط پلاکش را برایمان آوردند. روزی که خبر بازگشت پیکر شهید را به ما دادند، هرگز فراموش نخواهم کرد؛ شهید من را آماده بازگشت پیکرش کرده بود. شب قبل از آن‌که خبر تفحص پیکر ایشان را برایمان بیاورند، خواب دیدم که مراسم تشییع شهید سعیدی است. جمعیت زیادی آمده بودند و من هرچه می‌رفتم دستم به تابوت نمی‌رسید. به من نگفته بودند که پیکر شهید را به «بندر گناوه» آورده‌اند اما فرزندانم از این موضوع مطلع بودند. صبح خوابم را برایشان تعریف کردم و گفتم «احساس می‌کنم پدرتان همراه شهیدانی باشد که تازه تفحص شده‌اند.» معمولاً خوابهایم تعبیر می‌شود.

نزدیک ظهر بود که از طرف بنیاد شهید به خانه‌مان آمدند و آن لحظه متوجه شدم خبر بازگشت پیکر شهید را آورده‌اند و به آنها گفتم «می‌دانم چه خبری برایم آورده‌اید» 


واکنش فرزندانتان چگونه بود؟ 
به غیر فرزند کوچکم، بقیه بچه‌ها از شهادت پدرشان باخبر بودند اما «حسین آقا» (پسر آخرم) همیشه بهانه پدرش را می‌گرفت؛ به او گفته بودم که پدرش به سفر رفته است و برمی‌گردد. زمانی که خبر تفحص پیکر شهید را شنید می‌گفت «چرا به من نگفتند پدرم شهید شده است؟» آن زمان کلاس پنجم بود. 


خانم خدری از خاطراتتان با ایشان برایمان بگویید

 مدت زمان زندگی‌مان بسیار کوتاه بود و در همان دوران هم بیشتر اوقات از هم دور بودیم و ایشان در جبهه حضور داشت اما همان دوران کم، پُر از خاطرات فراموش ناشدنی است. او بسیار با ایمان، خوش اخلاق، صبور و مردم‌دار بود. شهیدان از آینده خود باخبرند و شهید سعیدی هم می‌دانست که یک روز شهید می‌شود و همیشه درباره آن صحبت می‌کرد. ما خانواده شهدا این آیه که خداوند می‌فرماید «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوافي سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» را در زندگی خود لمس کرده‌ایم. چند ماه قبل از شهادت، برنامه «روایت فتح» از تلویزیون پخش می‌شد. زمانی که داشتیم این برنامه را نگاه می‌کردیم، شهید سعیدی به من گفت «یک روز هم می‌آیند و با تو صحبت می‌کنند» پرسیدم «چرا باید با من مصاحبه کنند؟» جواب داد «من به‌زودی شهید می‌شوم و بعد از آن با شما مصاحبه می‌کنند.» از صحبت ایشان ناراحت شدم و گفتم «چرا این حرف را می‌زنی! خیلی زود است که شهید شوی!» گفت: «دعاکن شهید شوم. خیلی ناراحتم، دوستانم شهید شده‌اند و دلم می‌خواهد هرچه زودتر پیش آنها بروم.» همان اتفاق هم افتاد و بعد از شهادت ایشان از صداوسیما آمدند و با من مصاحبه گرفتند. هیچ‌گاه این صحبت ایشان از ذهنم پاک نمی‌شود. همسرم به خاطر علاقه‌ای که به دوستان شهیدش داشت، وصیت کرد در گلزار شهدای «بندر گناوه» به خاک سپرده شود.



 آیا همسرتان به شهید خاصی ارادت داشت؟ 

بله، ایشان به شهید «نصرالله خزائی» که از شهدای «بندر گناوه» و از دوستان شهید بود ، علاقه زیادی داشت. شهید «حُر خسروی» و شهید «یوسف دشتی» نیز از دوستان نزدیک شهید بودند. شهید «جهانشیر بردستانی» هم همراه شهید سعیدی در عملیات «کربلای 4» به شهادت رسید. 

آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟ 

آخرین دیدارمان صبح روزی بود که به شهادت رسید. ایشان صبح روز نهم آذرماه با ما خداحافظی کرد و دیگر برنگشت. شب قبل از عملیات «کربلای 4» همگی بیدار بودیم. معمولاً زمانی که آهنگ حمله نواخته می‌شد، متوجه می‌شدیم عملیات آغاز شده است. برای عملیات «کربلای 4» آهنگ حمله کوتاه بود و زود قطع شد. آن روز به دفتر سپاه رفتم و پرس‌وجو کردم که چه اتفاقی افتاده است. همه پریشان بودند و می‌دانستند که عملیات لو رفته است و خیلی‌ها اسیر و شهید شده‌اند. بعد از آن کم‌کم متوجه شدیم اتفاقی برای رزمندگان افتاده است و روزهای خیلی سختی را سپری کردیم. شهیدانی که در خاک ایران به شهادت رسیدند، پیکرشان بازگشت و رزمندگانی که در خاک عراق شهید شدند، پیکرشان سال‌ها بعد تفحص شد.
اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار