چرا بهشتی یک ملت بود؟

برای بسیاری از افراد جامعه از گذشته تا حال این سوال مطرح بوده و هست که «مظلومیت» شهید بهشتی چه بوده است که حضرت امام (ره) شهادتش را در مقابل آن ناچیز می دانسته است؟

به گزارش راه شلمچه، شهید سید محمد حسینی ‌بهشتی (۱۳۶۰-۱۳۰۷ ش)، عالم مجاهد و فعال قبل و پس از انقلاب اسلامی و از شاگردان علامه طباطبائی بود. ریاست دیوان عالی کشور، دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی و عضویت در مجلس خبرگان، از مهمترین مسئولیتهای شهید بهشتی بود. او در راه تعالی اسلام فعالیت ها و رشادت های فراوان نمود و سرانجام همراه جمعی از یاران وفادارش، در دفتر مرکزی حزب جمهوری، توسط منافقین به شهادت رسید. 

زندگی‌نامه 

سید محمد حسینی ‌بهشتی دوم آبان ۱۳۰۷ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش از روحانیون اصفهان و امام جماعت مسجد لُنبان بود و به کارهای مذهبی مردم می پرداخت و برای تبلیغ و رسیدگی به مسائل شرعی، به روستاهای اطراف اصفهان می رفت و به فعالیت دینی، سخنرانی و بیان احکام مشغول بود و نماز جماعت اقامه می کرد و مشکلات آنان را برطرف می ساخت.

مادرش نیز زنی پاکدامن و پرهیزکار بود و در انجام احکام شرعی و آداب اسلامی دقت نظر داشت. این بانوی محترم دختر حضرت آیت الله حاج میر محمدصادق خاتون آبادی از مراجع بزرگوار و محققان صاحب نام بود. 

سید محمد کودکی چهار ساله بود اما با همسالان خود تفاوت داشت. اخلاق نیک او حکایت از آینده درخشانش می کرد. ایشان تحصیلات را در چهار سالگی در مکتب خانه ای آغاز نمود. خیلی سریع خواندن و نوشتن و روخوانی قرآن را فرا گرفت. تا این که بعدها به دبستان دولتی رفت و هنگامی که امتحان ورودی از او گرفتند، گفتند باید به کلاس ششم برود ولی از نظر ما نمی تواند. بنابراین او را برای کلاس چهارم پذیرفتند. پس از آن که تحصیلات دبستانی را به پایان رساند. در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شد. سپس به دبیرستان سعدی رفت و سال اول و دوم را در دبیرستان گذراند.

در ۱۴ سالگی (۱۳۲۱ ش.) تحصیلات دبیرستان را نیمه تمام می گذارد و به یکباره مسیر زندگی اش عوض می شود و شوقی برای حضور در حوزه علمیه احساس می کند و به جرگه حوزویان درمی آید تا با استفاده از فضای معنوی این پایگاه پاک، راه سعادت را در پیش گیرد.

سید محمد بهشتی چهار سال در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در این مدت کوتاه با پشتکار فراوان و استعداد درخشانی که داشت دروسی را که باید در مدت هشت سال خوانده شوند، در مدت چهار سال به پایان رساند و در ۱۸ سالگی برای تکمیل تحصیلات عالی و به دست آوردن دانستنی های تازه به شهر مقدس قم عزیمت کرد تا در جوار پربرکت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام و در محضر استادان گرانقدر، فیض کسب کند.

در مدرسه حجتیه در حجره ای ساده سکنی گزید و به درس و بحث مشغول گشت و با دوستانی چون شهید مطهری و امام موسی صدر آشنا شد و در مدت شش ماه بقیه دروس سطح (مکاسب و کفایه) را به پایان رساند و در سال ۱۳۲۶ در درس خارج فقه و اصول شرکت کرد. در همین سال با همفکری دوستانی چون شهید مطهری برنامه ای به منظور تبلیغ مذهبی در روستاهای دور افتاده، تنظیم کردند.

او با این که در سال دوم دبیرستان تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشته و به سوی حوزه شتافته بود، دوباره تصمیم گرفت که همزمان با درس‌های حوزوی، فراگیری دروس ناتمام گذشته را نیز ادامه دهد. با کوشش فراوان و استعداد سرشار خویش آن دو مسیر علمی را با هم ادامه داد، به طور که در سال ۱۳۲۷ موفق به اخذ دیپلم ادبی گشت و در همان سال وارد دانشکده منقول و معقول (الهیات و معارف اسلامی کنونی) شد و در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۳۰ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس در رشته فلسفه شد.

ایشان پس از اخذ لیسانس از تهران به قم مراجعت نمود و در درس خارج فقه و اصول شرکت جست و به موجب علاقه فراوانی که با مباحث فلسفی و عقلی داشت در درس «اسفار» و «شفا» علامه طباطبائی حضور یافت و از شاگردان همیشگی آن درس بشمار می آمد و در شب های پنجشنبه و جمعه با شهید مطهری و دیگر دوستان جلسه گرم و پرشوری برپا کردند که نتیجه آن به صورت کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم» با پاورقی‌های شهید مطهری تنظیم و منتشر گردید.

از دیگر استادان وی در قم، عبارت بودند از: آیت الله بروجردی، سید محمد محقق داماد، امام خمینی و شیخ مرتضی حائری یزدی. 

پس از پنج سال تحصیل و تدریس در شهر مقدس قم، در سال ۱۳۳۵ وارد دانشکده الهیات شد و تا سال ۳۸ در آن دانشکده مشغول تحصیل در دوره دکترا بود، ولی پس از اتمام تحصیل در آن دانشکده به خاطر فعالیت‌های چشمگیر فرهنگی، تبلیغی و سیاسی که در داخل و خارج کشور به عهده داشت، نتوانست رساله دکترای خویش را ارائه دهد و این امر به تأخیر افتاد. سرانجام در تاریخ ۱/۱۱/۱۳۵۳ رساله دکترای خود را تحت عنوان «مسائل ما بعدالطبیعه در قرآن» با راهنمایی استاد شهید مرتضی مطهری ارائه و از آن دفاع کرد و موفق به اخذ دکترا در رشته فلسفه شد. 


شهادت

آمریکا و منافقین به خوبی می دانستند که آیت الله دکتر بهشتی یکی از ارکان این نظام مقدس اسلامی است و نقش مهم و تعیین کننده ای دارد و باید از ایشان شروع کرد. آن ها وجود او را نیز مانعی در راه رسیدن به اهداف شومشان می دیدند و برای نیل به مقاصدشان اقدام به ترور شخصیتش نمودند. البته طراح اصلی این برنامه استعمار بود و منافقین مجریان طرح بودند و استعمار نیز هدفش آن بود که مشروطه‌ای دیگر تکرار گردد.

منافقین برای انجام این هدف استعماری، شخص و شخصیت دکتر بهشتی را نشانه گرفتند و با تهمت هایی چون انحصار طلب، سرمایه دار و... سعی در خدشه دار کردن شخصیت ایشان داشتند و با این کارشان می‌خواستند او را از صحنه انقلاب خارج سازند. گرچه در واقع هدف ترور شخصیت دکتر بهشتی نبود، بلکه اینان زمینه را برای کنار زدن روحانیت فراهم می کردند.

در روز حادثه (هفتم تیر ۱۳۶۰)، او مثل همیشه با تبسمی بر لب، به دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی آمد و در جلسه اعضای حزب جمهوری شرکت کرد. جلسه با قرائت قرآن آغاز شد و پس از آن، سخنرانی قافله سالار شهدای هفت تیر شروع شد، که ناگهان با انفجاری که به دست سازمان مجاهدین خلق روی داد، آیت الله بهشتی (در ۵۳ سالگی) و بیش از هفتاد یار باوفایش به درجه شهادت نایل آمدند. پیکر مطهر ایشان را پس از تشییع باشکوه، در بهشت زهرای تهران به خاک سپردند. 

مظلومیت شهید بهشتی چه بود؟
پس از واقعه هفتم تیرماه 1360 که منجر به شهادت آیت الله دکتر بهشتی و 72 نفر از یارانش گردید، حضرت امام (ره) به مظلومیت شهید بهشتی تاکید می نمودند و فرمودند: «آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم، شهادت ایشان در مقابل آن ناچیز است مظلومیت ایشان در این کشور بود...» (8/ 4/ 60)
برای بسیاری از افراد جامعه از گذشته تا حال این سوال مطرح بوده و هست که «مظلومیت» شهید بهشتی چه بوده است که حضرت امام (ره) شهادتش را در مقابل آن ناچیز می دانسته است؟
برای دستیابی به پاسخ این سوال باید در عمق ماجراهای آن دوران جستجو نمود و چند محور مهم و کلان از دوران زندگی مبارزاتی، علمی و فعالیت های سیاسی ایشان را بررسی کرد تا به کنه بیان حضرت امام رسید.

ما در حد پاسخ به این سوال فقط به دو محور کلی اشاره می نمائیم:
1- تهمت وهابیت از جمله مواردی بود که ساواک و عوامل آن از سال 1349 به بعد در دستور کار خود قرار داده و حتی علما و روحانیون را نیز دچار شک و شبهه و تردید نموده بود که نمونه ای از آن در خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی استاد فلسفه و فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم درج گردیده است:
«عده ای از علمای درجه اول تهران آمدند منزل ما و گفتند که آقا شما چون روابط و دوستی خیلی دیرینه ای با آقای [امام] خمینی دارید و از شما حرف شنوی دارند، ما خواهش می کنیم از طرف ما فردا بروید با آقای ]امام[ خمینی ملاقات کنید و این پیام را بدهید. گفتم چیه پیامتان؟ گفتند به این که ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی مردم را تلقین و تحریص بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان...
این آقایان یکیش مرحوم آقای میرزامحمدباقر آشتیانی بود، یکیش هم مرحوم آقاسیدمحمدعلی سبط الشیخ بود، آقای احمد شهرستانی بود. چند نفر دیگر بودند...


گفتند به این که چون که ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیداهای انتخابات خبرگان بهشتی و مفتح هستند ... این دو نفر چون سلیقه شان و اعتقاداتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنی هاست، اگر اینها بروند توی مجلس خبرگان حتما آن ماده قانون با متمم قانون اساسی که می گوید مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفری است را از بین می برند چون مسلکشان تسنن است. ما به هیچ وجه حاضر نیستیم که در یک همچنین انتخاباتی که اینها شرکت می کنند شرکت بکنیم. اگر ایشان [امام خمینی] قول می دهند که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند و به جای اینها (یک لیستی داده بودند)اینها را انتخاب کنند که منظور نظر ماست... رفتم به قم. من رفتم به منزل آقای [امام] خمینی در قم... من پیغامشان را رساندم و گفتم اینها از دو نفر از این کاندیداهای شما که در تهران دارید ناراحتند...


[امام]گفتند کی را می گویید؟ گفتم «بهشتی و مفتح» ایشان[امام] گفتند: «بهشتی اهل این حرفها نیست. گفتم والله آقایان علمای تهران این طور می گویند... دو سه بار حاج سید صدرالدین جزایری (که از علمای تهران بود) را یادم هست ملاقاتشان می کردم در این خلال شنیدم، آقای بهشتی را لعن می کرد یک مرتبه من از ایشان پرسیدم: «آقا چرا این سید را لعن می کنی؟» گفت به خاطر اینکه این آمده رفته توی مسجد حسینیه ارشاد و تبلیغ تسنن می کند. می گوید ما بایستی که به شیخین احترام بکنیم. لعنتشان نکنیم...» واقعیت قضیه این بود هنگامیکه آیت الله شهید بهشتی در سال 1349 به ایران آمد دیگر ساواک به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد، او را دستگیر هم نکرد ولی توطئه بزرگی علیه او تدارک دید تا شخصیتش را برای همیشه خرد کند و آن این بود که عوامل ساواک همه جا شایع کردند که بهشتی وهابی است و اهل ولایت نمی باشد، تعدادی از روحانیون غافل نیز آلت دست شدند و به بهانه دفاع از ولایت بهترین چهره مدافع ولایت را آماج تهمت های ناروا قرار دادند و بعد از پیروزی انقلاب تا شهادتش این خط از سوی آمریکایی ها دنبال شد.


2- پس از پیروزی انقلاب شهید بهشتی توسط گروهک منافقین و هواداران بنی صدر و عناصر لیبرال و جریان وابسته به گروهک های مارکسیستی مورد هجمه قرار گرفت.

علی رغم شأن و مقام علمی و فقهی او و جایگاه، مقام و مسئولیت های سنگین از قبیل ریاست شورای انقلاب، ریاست دیوان عالی کشور، نائب رئیس خبرگان قانون اساسی و همچنین هدایت و رهبری فکری سیاسی و فرهنگی یاران وفادار به امام و انقلاب، در همه شهرها و محله های مختلف بصورت بسیار عادی و معمولی در جمع مردم حضور می یافت و سخنرانی می نمودند و در بین سخنان و قبل و بعدش مورد هجوم و آماج اهانت ها قرار می گرفت. حجت الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری از یاران دیرینه او که شاهد بسیاری از این صحنه های غم انگیز بود، نمونه های زیادی از آنها را یادآور شده اند که ماجرای زیر یک نمونه از آن می باشد:
«معمول است که وقتی یک انسان بزرگی وارد شهری می شود، جلوی پای او گوسفندی، گاوی، شتری ذبح می کنند. منافقین در آن شهر یک الاغ آوردند و جلو قدم آقای بهشتی سر بریدند. برای اهانت کردن به این انسان بزرگ الهی، اما او خم به ابرو نیاورد.» «در سفر دیگری در ورامین بود، در مسجد جامع ورامین سخنرانی داشتند منافقین در آن سخنرانی اخلال کردند بهشتی دو جمله می گفت، منافقین شعار مرگ بر بهشتی می دادند و بعد از سخنرانی وقتی سوار ماشین می شد گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده به طرف او پرتاب کردند. به او حمله کردند، به او دشنام دادند. خم به ابرو نیاورد. به بچه های حز ب اللهی مدافع خودش گفت: کاری به آنها نداشته باشید. وقتی رفت تهران، شنید که دادستان انقلاب ورامین این افراد را بازداشت کرده است، تلفن زد، پیگیری کرد به دادستان انقلاب گفت اگر کسی را به جرم اهانت به من بهشتی دستگیر کرده اید فورا آزاد کنید. من راضی نیستم بخاطر من کسی دستگیر شود.»
بدگویی افراد جاهل و نادان که فریب شایعات و تبلیغات دشمن و رادیوهای بیگانه را خورده و بلندگوی جریانات سیاسی و گروهکی ها شده بودند و تهمت ها و افتراها و دروغ های آنها را باور کرده بودند، کار را به آنجا رساند که همگی هنگام شنیدن خبر شهادت مظلومانه آن انگشت حسرت گزیدند.

شرح و توضیح پیرامون مظلومیت شهید بهشتی بسیار فراوان است و به نظر می آید با این مختصر و نمونه ها نمی توان حق مظلومیت بهشتی را بیان کرد. او که در یکی از سخنانش رسما اعلام می دارد:
« ما همانطور که در تمام طول مدت 30 سال تلاشمان هیچگاه کمترین پاداش مالی و مقامی از هیچکس نمی خواسته ایم از حالا به بعد هم نمی خواهیم اما همانطور که در مقابل این مدت در برابر تبلیغات مسموم و یا فشارهای گوناگون رژیم ضعف نشان نداده ایم، در برابر این توطئه های جدید و مدرن هم ضعف نشان نخواهیم داد در آن سالهای زیر شکنجه در کمیته ]مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه[ هیچگاه از خود ضعف نشان ندادیم. اینجا هم ضعف نشان نخواهیم داد. من موضع خود و دوستان روحانی خودمان را صریحا به ملت ایران اعلام می کنم ما در گذشته، امروز و فردا خواستار هیچ پاداش، مقام و قدرتی نیستیم. خدا گواه است که در قلب ما هیچ حب جاه، مقام طلبی وجود ندارد...»


پایان سخن کلامی از حضرت امام خمینی (ره) در شأن و جایگاه شهید بهشتی است که می فرمایند: «من او را یک فرد متعهد، مجتهد، مدبر، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم.»

         




اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار