راه شلمچه- فاطمه ارجمند؛ در میانه این روزگار پرآشوب، روزگاری که واژهها گاه از معنا تهی میشوند و تصویرها دروغ میگویند، بازگشت به حقیقت، کاری است کارستان. حقیقتی که نه در تیترهای پرزرقوبرق خبری پیدا میشود، نه در سرمقالههای پرطمطراق. حقیقت، گاه در چهره ساده و صبور مردی پنهان است که نه فقط در سخن، که در زیست خود راهی گشوده؛ راهی به سوی روشنایی، به سوی ایستادگی، به سوی انسانبودن.
وقتی صفحه به صفحه کتابی مثل «روحالله» را ورق میزنیم، چیزی فراتر از یک زندگینامه را میخوانیم. اینجا ما با نسیمی از صداقت مواجهایم، با راویای که نه صرفاً مینویسد، که با ما درد دل میکند. این کتاب، بازتاب یک زندگی است که نه در برج عاج، که در متن کوچهپسکوچههای تاریخ ایران تنیده شده. مردی که میان جمع بود، اما در صلابتش کوه میمانست. ساده میزیست اما دریایی از حکمت در کلامش موج میزد. دشمن را نه از روی کینه، که از روی شناخت حقیقت انسان و ضدانسان خوب میشناخت.
شاید رمز ماندگاری چنین شخصیتهایی، در همین شناخت ریشهدار نهفته باشد. در هنگامهای که تحلیلها سطحی و واکنشها شتابزدهاند، امثال روحالله خمینی از درک عمیق تاریخ و انسان برمیخیزند. دشمنی را صرفاً بر اساس تابع قدرت نمیسنجند؛ دشمن برایشان نماد یک تفکر است، تحقیر انسان، تسلیمخواهی، حذف ایمان. و مقابله با آن، نه فقط سیاست، که عبادت است. اینگونه است که نگاهشان به تقابل نه صرفاً سیاسی که یک مبارزه عقیدتی است.
چقدر نیاز داریم امروز، دوباره بنشینیم پای این روایتها. دیدن جهان از منظر یک روح بزرگ، غبار را از آینه ذهنمان میزداید. آنجا که خمینی اسناد لانه جاسوسی را ورق میزد از سر دردی بود که از عمق جان حس میکرد. درد تحقیر ملتها، درد خیانت به اعتماد مردم.
و چه زیباست وقتی این نگاه، نه در لفظ، بلکه در روش، در منش، در تکرار آن عقلانیت توأم با شجاعت تداوم مییابد. کافیست گوش بسپاریم به بیانات رهبری انقلاب در همین سالها؛ گویی روح آن مرد، در کالبد زمان امتداد یافته. همان دقت، همان دشمنشناسی، همان اعتماد به مردم، همان ایمان به آینده. این تداوم، نه اتفاقی است و نه تقلیدی؛ این یک مسیر است، مسیری که از امام آغاز شد، اما در هر انسانی که بخواهد در برابر ظلم بایستد، زنده است.
گاهی باید از خود بپرسیم «انسان تراز انقلاب» یعنی چه؟ آیا فقط کسی است که سخنران خوبی باشد یا مدام از آرمانها بگوید؟ یا کسی است که بتواند در میانه گردباد تردیدها و شایعات، بر اصول بایستد و آینده را بسازد؟ اگر امام خمینی را تجلی چنین انسانی بدانیم، در رهبری امروز نیز بازتاب همان خصال را میتوان یافت. آرامش در بحران، صراحت در موضعگیری، تواضع در اوج اقتدار، و از همه مهمتر، ایمان به مردم.
این معیارها در کجا ریشه دارند؟ در همان جایی که امام، معیار «مرد میدان بودن» را نه در لفاظی، که در توان هدایت، در قدرت تحلیل، در دلسوزی بیمنت برای مردم میدانست. و چه شگفت که این نگاه، امروز هم راهنماست. گویی خمینی فقط در گذشته زندگی نکرده؛ او آینده را نیز دیده، و برای آن الگو پرداخته است.
چگونه میتوان میان دو نسل، دو عصر، دو جنگ و دو تحریم، یک روح مشترک دید؟ این را باید از سبک زندگیشان فهمید و از منش تصمیمگیریشان. دشمن شاید عوض شده باشد، ابزارها تغییر کرده باشند، اما «منطق» ایستادگی همان است. همان ظلمستیزی، مردمباوری، توکل بر خدا. از اسناد سفارت آمریکا تا اسناد برجام، یک منطق ادامه دارد. مردم باید بدانند، باید خود تصمیم بگیرند، باید خود تاریخ را بسازند.
بزرگی امام، در سادگیاش بود. عظمتش در صداقت کلام و صلابت عمل. امروز اگر بخواهیم این الگو را بازتولید کنیم، باید به این ریشهها بازگردیم. باید بپذیریم که «امام بودن»، فقط مخصوص معصومان نیست. میتوان در هر جایگاهی، امامگونه بود؛ یعنی راهبر بود، یعنی پیشبرنده خوبیها بود. این نه ادعاست و نه آرزو؛ این وظیفه ماست.
در نسل ما، تشنگی معنا زیاد است. میل به صداقت، عطش راهداشتن. و چه خوشبختیم که الگویی در برابر داریم که با تمام وجودش زندگی کرده، نه فقط سخن گفته. راهی که خمینی رفت، دشوار بود اما روشن؛ پرسنگلاخ بود اما قابل پیمودن. هر که بخواهد، میتواند در این راه گام بردارد.
امروز بیش از هر زمان، نیازمند امیدیم. نه امیدی وهمی یا دروغین، بلکه امیدی واقعی که از شناخت حقیقت سرچشمه میگیرد. و این حقیقت را باید در چهره کسانی دید که از خاک برخاستند اما آسمان را نشانمان دادند. آنها که فهمیدند مقابله با ظلم، خودْ عبادت است؛ که شناخت دشمن، بخشی از ایمان است؛ که ساختن آینده، با ایستادگی آغاز میشود.
بیایید بار دیگر، «روحالله» را بخوانیم. نه فقط به عنوان کتاب، که به عنوان آیینهای از آنچه میتوان بود. آیینهای که ما را به تأمل وامیدارد، به حرکت میخواند، و به ما میگوید هنوز هم میتوان ایستاد. هنوز هم میتوان امامگونه زیست. و این، امید ماست. سرمایه ماست. و رسالت ماست.